مگه داری تو شانزه الیزه راه میری؟



قطار زیبا و بی نظیری بود ،قطاری با سرعت افسانه ای 300 کیلومتر در ساعت 

قطار سرخ رنگ تالیس 2 ساعته فاصله ی بروکسل تا پاریس رو درنوردید و ما تو ایستگاه به یاد موندنی Gare the nord،برای اولین بار وارد پاریس رویایی شدیم

همه چیز برام تازگی داشت،از دستگاه اوتومات دریافت بلیط تا متروی عهدعتیق پاریس

واقعا برام باور نکردنی بود که همچین شهری با این همه توریست چنین مترویی داشته باشه

اونقدر باستانی و مدرن! بود که نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم،فقط اینقدر بگم که به عنوان مثال درهای قطار به طور اتوماتیک باز نمی شدن دستگیره داشتن!

شاید این قطار هم خودش دلیلی بود بر قدمت پاریس و البته قدمت متروی پاریس که به جذابیت های شهر اضافه می کرد البته همین قطارهای دیدنی سرعتی داشتند تقریبا سه چهار برابر متروی تهران

متروی پاریس یکی از عالی ترین متروهای جهانه چون شما هر جای پاریس باشید تقریبا تو فاصله ی 5 تا 10 دقیقه پیاده روی شایدم خیلی نزدیک تر،حتما یک ایستگاه مترو پیدا می کنید


حالا ما بودیم و فرصت 3 روزه و شهری مثل پاریس با کلی موزه و ساختمون های دیدنی 

پر شده بودیم از سوال

مگه میشه پاریس رفت و لوور نرفت؟مگه میشه پاریس رفت و بالای برج ایفل نرفت؟؟؟؟؟؟؟؟

و کلی مگه میشه های دیگه

فردای اون شب رفتیم تا موزه ای رو ببینیم که تو جهان تکه و البته تو دزدی هم تکه

با کلی ذوق و شوق راهی لوور افسانه ای شدیم که به طور اصولی حالمون گرفته شد چون اون روز سه شنبه بود و روز تعطیلی لوور

هوا به شدت گرم بود و آفتاب ناجوانمردانه می تابید، تو گیر و دار برنامه ی متلاشی شده مون بودیم که تصمیم گرفتیم همینجوری مسیر مستقیم جلوی لوور رو بگیریم و بریم

اروپایی های خوش تو اون هوای گرم که من به شدت سرگیجه گرفته بودم نشسته بودند دور تا دور یه حوض و داشتند آفتاب می گرفتند!

خلاصه بعد از یکی دو ساعت پیاده روی خودمون رو تو خیابون مشهور شانزه الیزه دیدیم

تصورات من از شانزه الیزه یه خیابون خیلی خاص عجیب و غریب بود

ولی شانزه الیزه هم یه خیابون بود مثل خیلی از خیابون های دیگه،فقط عریض بود و البته تمام فروشگاه های دو طرف خیابون اختصاص داشت به برندهای معروف و تماشایی

شانزه الیزه ختم میشد به بنای زیبای arc de triomphe که مثل بقیه بناهای پاریسی پر بود از خطوط و مجسمه های باستانی


ادامه دارد....

پ ن 1:هر چی سعی کردم به روی خودم نیارم که امتحان دارم ولی میبینم نمیشه

اگه یه مدتی نبودم یا حضورم به اجبار کمرنگ بود از همین تریبون از دوستان عزیزم عذر خواهی می کنم

پ ن 2:ادامه ی عکس ها در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

کوکن هاف

ماستریخت هلند شهر زیبایی بود با مردمانی که فرهنگ های خاص و البته زیبایی داشتن

اتوبوس های داخل شهری خلوت بودند و اتومبیل های شخصی تو خیابون ها خیلی کم دیده میشد ولی تا دلتون بخواد دوچرخه بود از مدل ها ،طرح ها و رنگ های مختلف ،فکر کنم کلا به دوچرخه اعتقاد زیادی داشتند چون حتی کسانی که بعضا دو تا سه خودروی شخصی تو پارکینگ داشتن برای انجام کارهاشون در سطح شهر از دوچرخه استفاده می کردند

شاید هلندی ها قد فوق العاده بلند شون و البته سلامت شون رو مدیون همین دوچرخه ها باشند

دیگه اینکه براتون بگم از ماشین ها که از دومتری عابر پیاده با احترام متوقف می شدند اونم بدون هیچ ناراحتی یا آثار خشم تو چهره شون و اگه شما یک ربع هم طول می دادی تا رد شی معمولا همون طور با لبخند براتون متوقف می موندند طوری که مایی که تو ایران این چیزا رو ندیده بودیم حسابی شرمنده شون می شدیم 


ما قاره ی سبز رو برای اولین بار با هلند تجربه کردیم و ازین تجربه کماکان راضی هستیم،فقط مایی که چشممون عادت کرده بود به کوه و ارتفاع و بلندی حالا حتی یه تپه ی کوچولو هم نمی دیدیم،تا چشم کار می کرد دشت بود و دشت بود و دشت

در مدت اقامت مون تو هلند از شهرهای هرلن ،روتردام (دومین بندر بزرگ دنیا) ،آمستردام (پایتخت هلند) ،گودا و... دیدن کردیم که البته هر کدوم واسه خودش یه دنیایی داره که فرصت باشه جداگانه خواهم نوشت

اما یکی از زیباترین مناظری که می شد تو هلند به وفور دید مزارع سرسبز لاله بود و البته از اونجایی که پیش از سفر برنامه ریزی کرده بودیم که درست فصل لاله اونجا باشیم موفق شدیم باغ لاله ی بسیار زیبا و مشهور هلند یعنی کوکن هاف رو ببینیم

فقط همین قدر بهتون بگم که ما 5 یا 6 ساعت توی این باغ راه رفتیم و گشتیم و باز هم نتونستیم کل باغ رو ببینیم و صرفا راه های اصلی رو دیدیم

و چقدر متاسف شدم وقتی فهمیدم هلندی ها اولین بار گل لاله رو از ایران به کشورشون بردند و تونستن روش کار کنند تا این همه گونه ها و انواع مختلفی ازش تولید و تکثیر کنند

البته تو باغ گل های دیگه ای غیر از لاله هم بود مثل سوسن ،نرگس و گلایل های خارق العاده و بی نظیر

پ ن : عکس هایی که از کوکن هاف با دوربین خودمون و دوستان گرفته شد بیشتر از هزارتاست که قطعا می پذیرید که نمیشه آپلودشون کرد و از حوصله و زمان بنده و شما خارجه ولی چندتایی رو اینجا تو قسمت ادامه ی مطلب میذارم تا انشالله به زودی با راه اندازی فتوبلاگم تمامی عکس ها رو براتون به تدریج به نمایش بذارم


ادامه دارد...



ادامه مطلب ...

میم مثل مادر

نشسته گوشه ی دنجی و به سال های دور سفر کرده،حالا که از آن روزها بیست و چند سالی می گذرد

تمام شب هایی که مادر کم سن و سالش به تنهایی سر کرده،شب هایی که تنها همدم مادرش بوده اما همدمی یکساله که کاری جز زحمت مضاعف نمی تواند بکند،نمی داند شاید آن روزها و لحظه ها حتی مادرش از آن همه تنهایی ترسیده باشد 

شاید نتوانسته بخوابد،به پدری که نمی داند چرا آن روزها تنهایشان گذاشته

به مادری که یک روز کودک به شدت بیمارش را به تنهایی از این دکتر به آن دکتر می برد

به مادری که با هر زحمتی شده نمی گذارد کودکش زیر بار منت دیگران بزرگ شود

به مادری که می ماند و تمام سختی ها و تلخی ها و نامهربانی ها را به جان می خرد تا کودکش را داشته باشد،تا او را در بوران حوادث رها نکند،به مادری که تمام جوانیش را وقف می کند

به مادری که یک روز از سر همه این مصیبت ها کودکش را میزند،اما لحظاتی بعد همپای او گریه می کند که چرا همچین کاری کرده

اگر چه سال ها گذشته ،بزرگ شده و آن نوازش دردناک ناخواسته ی مادر را حتی به یاد ندارد،مادر بارها و بارها از او عذر خواسته

به مادری می اندیشد که چقدر شکسته و چقدر موی سپید دارد،مگر مادرش چند سال دارد؟

به مادری که...

که اگر می رفت،اگر رهایش می کرد،حتی اگر یک لحظه به خودش فکر می کرد

الان دیگر شاید اینجای زندگی نایستاده بود 

چگونه می تواند حتی یک شب از آن تنهایی ها را جبران کند؟


پ ن 1: هستند مادرهایی این چنین که از تمام وجودشان ایثارگرانه می گذرند تا نهال محبت در دل جگر گوشه شان نخشکد

روز زیبای مادر را به همه ی مادران نازنین که برایشان جز زحمت هیچ نداشته ایم تبریک می گویم و امیدوارم بیاموزیم همچون مادر تمام زیبایی ها ،مادری کنیم


پ ن 2: گرامی باد یاد و خاطره ی پاکانی که مردانه ایستادند تا امروز ما بایستیم خصوصا شهید سید محمدعلی جهان آرا


سرزمین آسیاب های بادی

اگر چه مدت اقامت مون در ترکیه خیلی کوتاه بود ولی هیجان سفر به قاره ی سبز؛اونم برای بار اول اونقدر زیاد بود که جایز نبود وقت بیشتری رو واسه استانبول بذاریم و این شد که رفتیم به سمت قسمت آسیایی استانبول تا از اونجا با پرواز هلندی ترانساویا به سمت آمستردام پرواز کنیم

جالب اینجا بود که همه تو اون پرواز هلندی بودن غیر از ما 

حدودا سه ساعت بعد ما تو فرودگاه اسخی پل آمستردام فرود اومدیم

براتون بگم از ماجرایی که تو فرودگاه پیش اومد؛کم مونده بود پلیس فرودگاه مارو راه نده،

(لازمه اینو بگم که وقتی ویزای شینگن یا همون اتحادیه اروپا رو داشته باشی برای ورود به اروپا حالا از هر کدوم از کشورهاش خیلی به غیر اروپایی ها حساسن ولی وقتی وارد شدی بین کشورهای اروپایی عبور و مرورت هیچ مشکلی نداره)

خلاصه پلیس فرودگاه گیر داد که چرا شما بلیط برگشت ندارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چجوری به شما ویزا دادن بدون بلیط برگشت و ازین حرفا

خلاصه همسری هم حسابی تو اون موقعیت انگلیسی ش عالی شده بود طوری که من حتی فکرشم نمی کردم(لازم به ذکره زبان انگلیسی هلندی ها خیلی عالیه و یه جورایی رسمیه و تو مدارس شون هم تدریس میشه )

حالا اون وسط ما بودیم و یه دنیا استرس که حالا چی میشه،از اونجایی که نمازمون رو هم نخونده بودیم از خانم پلیسی که داشت به موضوع رسیدگی می کرد سراغ جایی برای نماز خوندن رو گرفتیم و در کمال تعجب گفت البته برید به مدیتیشن روم

مدیتیشن روم اتاقی در فرودگاه بود برای تمام ادیان و تموم کتب آسمانی رو داشت و البته شاید باورتون نشه اونجا چادر نماز و سجاده هم بود 

خلاصه نماز رو که خوندیم و برگشتیم همون خانم پلیس در کمال احترام پاسپورت های مهر زده مونو بهمون داد و ماهم کلی خدا رو شکر کردیم

از آمستردام مستقیما به سمت ماست ریخت رفتیم با قطار های بین شهری که هر چی ازشون بگم کم گفتم،تصور کنید مثلا نوشته حرکت ساعت 6:39

حالا اگه شما 6:40 برسی ایستگاه قطار قطعا رفته،شک نکنین 



ادامه دارد...