دربه دری

الان چهل روزه دنبال خونه می گردیم

غرب و شرق و شمال تهران و همچنان هیچی

حسابی بهم ریختم،و هر روز اوضاع بدتر از دیروز میشه

هجوم 23 سالگی


23 سال پیش تو یکی از گرمترین و طولانی ترین روزهای سال،من متولد شدم

تولد همیشه برام وازه ی خاصیه حس خوبیه که بدونی یکی از این همه روزهای خدا متعلق به توئه

اونم روزی به این بلندی!

وقتی برمی گردم و پشت سرم رو نگاه می کنم باورم نمیشه این منم که این همه سال رو یکی یکی پشت سر گذاشتم انگار همه چیز مثل یه خواب بوده،یه خواب طولانی

دوست داشتم وقتی روز تولدم میرسه قشنگ ترین متنی رو که می تونم بنویسم ولی نمی دونم چرا حالا که امروز رسیده؛روزی که مدت ها انتظارشو کشیدم ذهنم نم کشیده و خالی شده

شایدم آدم ها روز تولدشون ریست میشن و یه فرصتی پیدا می کنن تا دوباره همه چیز رو از نو بسازن

18 تیر برای من مثل یه مبدا تاریخیه،روزی که همه بودن هام رو رقم میزنه و بهم یاد آوری میکنه چقدر غروب رو دوست دارم

غروبی که برای اولین بار توی همچین روزی چشمهام رو،رو به زیبایی هاش باز کردم

و تموم این زیبایی ها هنوز هم ادامه داره...