میم مثل مادر

نشسته گوشه ی دنجی و به سال های دور سفر کرده،حالا که از آن روزها بیست و چند سالی می گذرد

تمام شب هایی که مادر کم سن و سالش به تنهایی سر کرده،شب هایی که تنها همدم مادرش بوده اما همدمی یکساله که کاری جز زحمت مضاعف نمی تواند بکند،نمی داند شاید آن روزها و لحظه ها حتی مادرش از آن همه تنهایی ترسیده باشد 

شاید نتوانسته بخوابد،به پدری که نمی داند چرا آن روزها تنهایشان گذاشته

به مادری که یک روز کودک به شدت بیمارش را به تنهایی از این دکتر به آن دکتر می برد

به مادری که با هر زحمتی شده نمی گذارد کودکش زیر بار منت دیگران بزرگ شود

به مادری که می ماند و تمام سختی ها و تلخی ها و نامهربانی ها را به جان می خرد تا کودکش را داشته باشد،تا او را در بوران حوادث رها نکند،به مادری که تمام جوانیش را وقف می کند

به مادری که یک روز از سر همه این مصیبت ها کودکش را میزند،اما لحظاتی بعد همپای او گریه می کند که چرا همچین کاری کرده

اگر چه سال ها گذشته ،بزرگ شده و آن نوازش دردناک ناخواسته ی مادر را حتی به یاد ندارد،مادر بارها و بارها از او عذر خواسته

به مادری می اندیشد که چقدر شکسته و چقدر موی سپید دارد،مگر مادرش چند سال دارد؟

به مادری که...

که اگر می رفت،اگر رهایش می کرد،حتی اگر یک لحظه به خودش فکر می کرد

الان دیگر شاید اینجای زندگی نایستاده بود 

چگونه می تواند حتی یک شب از آن تنهایی ها را جبران کند؟


پ ن 1: هستند مادرهایی این چنین که از تمام وجودشان ایثارگرانه می گذرند تا نهال محبت در دل جگر گوشه شان نخشکد

روز زیبای مادر را به همه ی مادران نازنین که برایشان جز زحمت هیچ نداشته ایم تبریک می گویم و امیدوارم بیاموزیم همچون مادر تمام زیبایی ها ،مادری کنیم


پ ن 2: گرامی باد یاد و خاطره ی پاکانی که مردانه ایستادند تا امروز ما بایستیم خصوصا شهید سید محمدعلی جهان آرا