کافه گرامافون


می نشینی میان عطر مریم و بوی عود و طعم بهار نارنج

سمفونی چشمانت می نوازد

و صفحه های خاک گرفته دلم روی گرامافون طلایی صدایت تکثیر می شوند

همه چیز مثل گرمای چای بهار نارنج گرم گرم می شود از هرم نفسهایت

می خندی و سرمای آن شب زمستانی ذوب می شود 

حالا من آرامم

گرم گرم

غرق در خنکای مریم ها

همه چیز اینجا هارمونی عجیبی با لبخند تو دارد



زندگی به سبک عاشقی


سال های سال خیال باطلی ریشه دوانده در تمام وجودم

سال های سال،پیش خودم تصوراتت را سبک و سنگین می کردم

سال های سال با دل و عقلم کلنجار رفتم

ولی امروز...

شاید باید سبک زندگی ام را عوض کنم



همین عنوان را در کوچه های بغلی  بخوانید…

چه صبری دارد خدا (سجاد رامشت) / یادداشت های اتفاقیه (یوسف شیروانیان) / وقتی دلم تنگ می شود (مژده شاه نعمت الهی) / بوی باران عطر خاک (باران سادات) / پرسه خیال (رضوان پری) /  میثاق ( زینب حیدری) / انتهای بیراهه(ف@طمه) / حرف های نزدیک ( mEmol ) /  ترخون (مهدی زرین قلم) / پنجره ( محمد رضا) / منتظر پرواز /  طنز تلخ، قهوه اسپرسو (ما، ریحانه) /  بی تو با تو بودن (سحر،طه) / مینی تاک (هانیه) / ذهن مرا دنبال کنید (محمد الف) / سین عین طا / جشن بارون (نسرین)  / روزهای من (یک بنده ی خدا) / روزگــــ شل.غم ـــــار (محمد) / پسر خاک (ساجد) /نامه ها (امید حق گویان) / ما که رفتیم (محمد) / ملکه نیمه شرقی / .:ساعت ۲۵:. / به همین زودی (مهشید) / دری وری های یک کیبورد به دست / صور اسرافیل (زهرا) / خانوم مهندس می نویسد / به قلم آنها که به بهشت نمی روند ( سحر ) / پرسش های علی ( علی) / زنبور ( علی ) / امروزه ( سیروس خلیلی ) / خدا - عشق - امید ( زهرا ) /دلواپسی هایم زیر باران ( یوسف ) / وب نوشت های یک دانشجو ( مرتضی طاهری ) / مرد کاغذی (ابراهیم ) / زمزمه ی قاصدک های بی خبر(زری) امید قلب ما روزی مثال نور می آید(مرصادبا طعم توت فرنگی(توت فرنگی)


لوور دوست داشتنی

قصر فوق العاده بزرگی که وسط یکی از حیاط هاش هرم شیشه ای ،پشت فواره ها خودنمایی میکرد


موزه ی لوور در قصر سلطنتی پاریس یا به زبان فرانسوی palais-royal  واقع شده که بزرگترین قصر در شهر پاریسه و ورودی اون یه هرم بلورینه که تو شب مثل الماس می درخشه

لوور مجموعه ای از تمام تمدن بشری ست که ساعت ها زمان می بره اگه حتی بخوای فقط با یه نیم نگاه از جلوی تمام آثارش رد بشی چه رسد به اینکه بخوای دقیق شی و لذت ببری

قسمت عطیمی از این موزه ی دیدنی رو تمدن مصر باستان تشکیل میده که آثارش واقعا جذابه و احتمالا دلیل اینکه بخش مصر لوور اینقدر بزرگه اینه که مصر سال ها مستعمره ی فرانسه بوده

بخش های دیگه ی لوور شامل تمدن بین النهرین و ماوراء النهر و یونان باستان و همچنین نقاشی های اسپانیا ،ایتالیا و فرانسه و البته تمدن ایران عزیزمون میشه

زیبایی های لوور اونقدر زیاد و عمیق هستن که نمیشه خیلی به طور کلی توصیف شون کرد به همین دلیل بهتر دیدم روی جندتا عکس و درباره تعدادی محدود از آثارش بنویسم


اولین عکس،تصویر همون هرم زیبای ورودی موزه ست



ادامه مطلب ...

فدای همه ی دوستای نازنینم

همین روزا برمی گردم با کلی حرف و خبر و ادامه ی سفرنامه هامممممم


دربه دری

الان چهل روزه دنبال خونه می گردیم

غرب و شرق و شمال تهران و همچنان هیچی

حسابی بهم ریختم،و هر روز اوضاع بدتر از دیروز میشه

هجوم 23 سالگی


23 سال پیش تو یکی از گرمترین و طولانی ترین روزهای سال،من متولد شدم

تولد همیشه برام وازه ی خاصیه حس خوبیه که بدونی یکی از این همه روزهای خدا متعلق به توئه

اونم روزی به این بلندی!

وقتی برمی گردم و پشت سرم رو نگاه می کنم باورم نمیشه این منم که این همه سال رو یکی یکی پشت سر گذاشتم انگار همه چیز مثل یه خواب بوده،یه خواب طولانی

دوست داشتم وقتی روز تولدم میرسه قشنگ ترین متنی رو که می تونم بنویسم ولی نمی دونم چرا حالا که امروز رسیده؛روزی که مدت ها انتظارشو کشیدم ذهنم نم کشیده و خالی شده

شایدم آدم ها روز تولدشون ریست میشن و یه فرصتی پیدا می کنن تا دوباره همه چیز رو از نو بسازن

18 تیر برای من مثل یه مبدا تاریخیه،روزی که همه بودن هام رو رقم میزنه و بهم یاد آوری میکنه چقدر غروب رو دوست دارم

غروبی که برای اولین بار توی همچین روزی چشمهام رو،رو به زیبایی هاش باز کردم

و تموم این زیبایی ها هنوز هم ادامه داره...


بر بام پاریس



شاید حتی فکرش را هم نمی کردم که روزی تمام پاریس زیر پایم باشد و من بر فراز بلندترین سازه ی این شهر غروبی دل انگیز را به نظاره بنشینم

آنقدر تصویر ذهنی ام از ایفل رویایی بود که با خودم وعده کرده بودم به محض دیدنش از ته دل جیغ بکشم،از آن بالا پاریس مثل نقشه ای روی زمین پهن شده بود و به راحتی می شد مسیر حرکت مان از لوور تا ایفل را رویش نشان داد،وقتی به بلندترین نقطه ی برج رسیدیم تقریبا خورشید در حال غروب بود و انگار غروب هر جا که باشد حتی در پاریس،دل انگیز ترین و رویایی ترین ساعات شبانه روز است

می ارزید

اگر بپرسید می گویم می ارزید که صف یک ساعت و نیمی پایین برج را تحمل کنی تا حالا در این ارتفاع بایستی،325 متری زمین حس غریبی داشت مخصوصا برای من که عاشق ارتفاعم

پایه های برج با استفاده از آسانسوری مورب تا طبقه ی اول امتداد داشت و از آن جا به بعد آسانسور مستقیمی یکسره تو را تو اوج ایفل می برد

بالای برج مجسمه های زیبا و نسبتا طبیعی از سازندگان ایفل در اتاقکی در وسط برج ساخته بودند که خیلی تماشایی بود با رسیدن شب نورافکن های نوک برج را روشن کردند ،دو نور افکن که در دو جهت مخالف هم خط بلندی از نور را در آسمان پاریس می پراکند که تا کیلومتر ها از برج میشد از روشناییش لذت برد

منظره آن پایین رودخانه ی زیبایی بود که در دو سمت برج امتداد داشت و در دو سمت دیگر زمین  های سرسبز و چمن کاری شده و آب نماهای زیبایی مستقر بودند

و نورهای نقطه ای کوچکی در حد و اندازه ی مورچه که از زمین می درخشید که به گمانم فلاش دوربین های متعددی بود که شکوه ایفل را از آن پایین به تصویر می کشیدند


ادامه دارد...


پ ن :مثل همیشه عکس ها را در ادامه مطلب می توانید ببینید

بابت این همه تاخیر امیدوارم منو ببخشید،شرمنده جبران می کنم

ادامه مطلب ...

مگه داری تو شانزه الیزه راه میری؟



قطار زیبا و بی نظیری بود ،قطاری با سرعت افسانه ای 300 کیلومتر در ساعت 

قطار سرخ رنگ تالیس 2 ساعته فاصله ی بروکسل تا پاریس رو درنوردید و ما تو ایستگاه به یاد موندنی Gare the nord،برای اولین بار وارد پاریس رویایی شدیم

همه چیز برام تازگی داشت،از دستگاه اوتومات دریافت بلیط تا متروی عهدعتیق پاریس

واقعا برام باور نکردنی بود که همچین شهری با این همه توریست چنین مترویی داشته باشه

اونقدر باستانی و مدرن! بود که نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم،فقط اینقدر بگم که به عنوان مثال درهای قطار به طور اتوماتیک باز نمی شدن دستگیره داشتن!

شاید این قطار هم خودش دلیلی بود بر قدمت پاریس و البته قدمت متروی پاریس که به جذابیت های شهر اضافه می کرد البته همین قطارهای دیدنی سرعتی داشتند تقریبا سه چهار برابر متروی تهران

متروی پاریس یکی از عالی ترین متروهای جهانه چون شما هر جای پاریس باشید تقریبا تو فاصله ی 5 تا 10 دقیقه پیاده روی شایدم خیلی نزدیک تر،حتما یک ایستگاه مترو پیدا می کنید


حالا ما بودیم و فرصت 3 روزه و شهری مثل پاریس با کلی موزه و ساختمون های دیدنی 

پر شده بودیم از سوال

مگه میشه پاریس رفت و لوور نرفت؟مگه میشه پاریس رفت و بالای برج ایفل نرفت؟؟؟؟؟؟؟؟

و کلی مگه میشه های دیگه

فردای اون شب رفتیم تا موزه ای رو ببینیم که تو جهان تکه و البته تو دزدی هم تکه

با کلی ذوق و شوق راهی لوور افسانه ای شدیم که به طور اصولی حالمون گرفته شد چون اون روز سه شنبه بود و روز تعطیلی لوور

هوا به شدت گرم بود و آفتاب ناجوانمردانه می تابید، تو گیر و دار برنامه ی متلاشی شده مون بودیم که تصمیم گرفتیم همینجوری مسیر مستقیم جلوی لوور رو بگیریم و بریم

اروپایی های خوش تو اون هوای گرم که من به شدت سرگیجه گرفته بودم نشسته بودند دور تا دور یه حوض و داشتند آفتاب می گرفتند!

خلاصه بعد از یکی دو ساعت پیاده روی خودمون رو تو خیابون مشهور شانزه الیزه دیدیم

تصورات من از شانزه الیزه یه خیابون خیلی خاص عجیب و غریب بود

ولی شانزه الیزه هم یه خیابون بود مثل خیلی از خیابون های دیگه،فقط عریض بود و البته تمام فروشگاه های دو طرف خیابون اختصاص داشت به برندهای معروف و تماشایی

شانزه الیزه ختم میشد به بنای زیبای arc de triomphe که مثل بقیه بناهای پاریسی پر بود از خطوط و مجسمه های باستانی


ادامه دارد....

پ ن 1:هر چی سعی کردم به روی خودم نیارم که امتحان دارم ولی میبینم نمیشه

اگه یه مدتی نبودم یا حضورم به اجبار کمرنگ بود از همین تریبون از دوستان عزیزم عذر خواهی می کنم

پ ن 2:ادامه ی عکس ها در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

کوکن هاف

ماستریخت هلند شهر زیبایی بود با مردمانی که فرهنگ های خاص و البته زیبایی داشتن

اتوبوس های داخل شهری خلوت بودند و اتومبیل های شخصی تو خیابون ها خیلی کم دیده میشد ولی تا دلتون بخواد دوچرخه بود از مدل ها ،طرح ها و رنگ های مختلف ،فکر کنم کلا به دوچرخه اعتقاد زیادی داشتند چون حتی کسانی که بعضا دو تا سه خودروی شخصی تو پارکینگ داشتن برای انجام کارهاشون در سطح شهر از دوچرخه استفاده می کردند

شاید هلندی ها قد فوق العاده بلند شون و البته سلامت شون رو مدیون همین دوچرخه ها باشند

دیگه اینکه براتون بگم از ماشین ها که از دومتری عابر پیاده با احترام متوقف می شدند اونم بدون هیچ ناراحتی یا آثار خشم تو چهره شون و اگه شما یک ربع هم طول می دادی تا رد شی معمولا همون طور با لبخند براتون متوقف می موندند طوری که مایی که تو ایران این چیزا رو ندیده بودیم حسابی شرمنده شون می شدیم 


ما قاره ی سبز رو برای اولین بار با هلند تجربه کردیم و ازین تجربه کماکان راضی هستیم،فقط مایی که چشممون عادت کرده بود به کوه و ارتفاع و بلندی حالا حتی یه تپه ی کوچولو هم نمی دیدیم،تا چشم کار می کرد دشت بود و دشت بود و دشت

در مدت اقامت مون تو هلند از شهرهای هرلن ،روتردام (دومین بندر بزرگ دنیا) ،آمستردام (پایتخت هلند) ،گودا و... دیدن کردیم که البته هر کدوم واسه خودش یه دنیایی داره که فرصت باشه جداگانه خواهم نوشت

اما یکی از زیباترین مناظری که می شد تو هلند به وفور دید مزارع سرسبز لاله بود و البته از اونجایی که پیش از سفر برنامه ریزی کرده بودیم که درست فصل لاله اونجا باشیم موفق شدیم باغ لاله ی بسیار زیبا و مشهور هلند یعنی کوکن هاف رو ببینیم

فقط همین قدر بهتون بگم که ما 5 یا 6 ساعت توی این باغ راه رفتیم و گشتیم و باز هم نتونستیم کل باغ رو ببینیم و صرفا راه های اصلی رو دیدیم

و چقدر متاسف شدم وقتی فهمیدم هلندی ها اولین بار گل لاله رو از ایران به کشورشون بردند و تونستن روش کار کنند تا این همه گونه ها و انواع مختلفی ازش تولید و تکثیر کنند

البته تو باغ گل های دیگه ای غیر از لاله هم بود مثل سوسن ،نرگس و گلایل های خارق العاده و بی نظیر

پ ن : عکس هایی که از کوکن هاف با دوربین خودمون و دوستان گرفته شد بیشتر از هزارتاست که قطعا می پذیرید که نمیشه آپلودشون کرد و از حوصله و زمان بنده و شما خارجه ولی چندتایی رو اینجا تو قسمت ادامه ی مطلب میذارم تا انشالله به زودی با راه اندازی فتوبلاگم تمامی عکس ها رو براتون به تدریج به نمایش بذارم


ادامه دارد...



ادامه مطلب ...

میم مثل مادر

نشسته گوشه ی دنجی و به سال های دور سفر کرده،حالا که از آن روزها بیست و چند سالی می گذرد

تمام شب هایی که مادر کم سن و سالش به تنهایی سر کرده،شب هایی که تنها همدم مادرش بوده اما همدمی یکساله که کاری جز زحمت مضاعف نمی تواند بکند،نمی داند شاید آن روزها و لحظه ها حتی مادرش از آن همه تنهایی ترسیده باشد 

شاید نتوانسته بخوابد،به پدری که نمی داند چرا آن روزها تنهایشان گذاشته

به مادری که یک روز کودک به شدت بیمارش را به تنهایی از این دکتر به آن دکتر می برد

به مادری که با هر زحمتی شده نمی گذارد کودکش زیر بار منت دیگران بزرگ شود

به مادری که می ماند و تمام سختی ها و تلخی ها و نامهربانی ها را به جان می خرد تا کودکش را داشته باشد،تا او را در بوران حوادث رها نکند،به مادری که تمام جوانیش را وقف می کند

به مادری که یک روز از سر همه این مصیبت ها کودکش را میزند،اما لحظاتی بعد همپای او گریه می کند که چرا همچین کاری کرده

اگر چه سال ها گذشته ،بزرگ شده و آن نوازش دردناک ناخواسته ی مادر را حتی به یاد ندارد،مادر بارها و بارها از او عذر خواسته

به مادری می اندیشد که چقدر شکسته و چقدر موی سپید دارد،مگر مادرش چند سال دارد؟

به مادری که...

که اگر می رفت،اگر رهایش می کرد،حتی اگر یک لحظه به خودش فکر می کرد

الان دیگر شاید اینجای زندگی نایستاده بود 

چگونه می تواند حتی یک شب از آن تنهایی ها را جبران کند؟


پ ن 1: هستند مادرهایی این چنین که از تمام وجودشان ایثارگرانه می گذرند تا نهال محبت در دل جگر گوشه شان نخشکد

روز زیبای مادر را به همه ی مادران نازنین که برایشان جز زحمت هیچ نداشته ایم تبریک می گویم و امیدوارم بیاموزیم همچون مادر تمام زیبایی ها ،مادری کنیم


پ ن 2: گرامی باد یاد و خاطره ی پاکانی که مردانه ایستادند تا امروز ما بایستیم خصوصا شهید سید محمدعلی جهان آرا


سرزمین آسیاب های بادی

اگر چه مدت اقامت مون در ترکیه خیلی کوتاه بود ولی هیجان سفر به قاره ی سبز؛اونم برای بار اول اونقدر زیاد بود که جایز نبود وقت بیشتری رو واسه استانبول بذاریم و این شد که رفتیم به سمت قسمت آسیایی استانبول تا از اونجا با پرواز هلندی ترانساویا به سمت آمستردام پرواز کنیم

جالب اینجا بود که همه تو اون پرواز هلندی بودن غیر از ما 

حدودا سه ساعت بعد ما تو فرودگاه اسخی پل آمستردام فرود اومدیم

براتون بگم از ماجرایی که تو فرودگاه پیش اومد؛کم مونده بود پلیس فرودگاه مارو راه نده،

(لازمه اینو بگم که وقتی ویزای شینگن یا همون اتحادیه اروپا رو داشته باشی برای ورود به اروپا حالا از هر کدوم از کشورهاش خیلی به غیر اروپایی ها حساسن ولی وقتی وارد شدی بین کشورهای اروپایی عبور و مرورت هیچ مشکلی نداره)

خلاصه پلیس فرودگاه گیر داد که چرا شما بلیط برگشت ندارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چجوری به شما ویزا دادن بدون بلیط برگشت و ازین حرفا

خلاصه همسری هم حسابی تو اون موقعیت انگلیسی ش عالی شده بود طوری که من حتی فکرشم نمی کردم(لازم به ذکره زبان انگلیسی هلندی ها خیلی عالیه و یه جورایی رسمیه و تو مدارس شون هم تدریس میشه )

حالا اون وسط ما بودیم و یه دنیا استرس که حالا چی میشه،از اونجایی که نمازمون رو هم نخونده بودیم از خانم پلیسی که داشت به موضوع رسیدگی می کرد سراغ جایی برای نماز خوندن رو گرفتیم و در کمال تعجب گفت البته برید به مدیتیشن روم

مدیتیشن روم اتاقی در فرودگاه بود برای تمام ادیان و تموم کتب آسمانی رو داشت و البته شاید باورتون نشه اونجا چادر نماز و سجاده هم بود 

خلاصه نماز رو که خوندیم و برگشتیم همون خانم پلیس در کمال احترام پاسپورت های مهر زده مونو بهمون داد و ماهم کلی خدا رو شکر کردیم

از آمستردام مستقیما به سمت ماست ریخت رفتیم با قطار های بین شهری که هر چی ازشون بگم کم گفتم،تصور کنید مثلا نوشته حرکت ساعت 6:39

حالا اگه شما 6:40 برسی ایستگاه قطار قطعا رفته،شک نکنین 



ادامه دارد...


جهانگرد کوچک

حدودا دو سه هفته ای از بازگشت پیروزمندانه ی من به وطن می گذره که تصمیم گرفتم خاطرات سفر رو اینجا مکتوب کنم و حالا نمی دونم دقیقا باید از کجا شروع کنم و کجا تموم

دقیقا روز هفده فروردین 1390 بود که ما راهی این سفر افسانه ای شدیم

و توقف گاه های سفر به ترتیب عبارت بودند از : ترکیه،هلند،آلمان،بلژیک،فرانسه و ایتالیا

در طول این سفر به یاد موندنی کلی خاطره و تجربه کسب کردم که شاید هیچ جور دیگه ای نمی تونستم اونا رو به دست بیارم

و اما براتون بگم از ترکیه:

اقامت ما تو ترکیه تقریبا محدود می شد به شهر استانبول که انصافا شهر زیبا و خیلی بزرگیه واتفاقا اون زمان هم فصل لاله تو استانبول بود و این مطلب زیبایی هاش رو چند برابر می کرد

ساعت حدود 12:30 شب بود که ما به استانبول رسیدیم و طبیعتا اون موقع کاری جز رفتن به یه هتل و سپری کردن شب نداشتیم

ولی فردای اون روز شهر و تموم زیبایی هاش بود که به شدت خودنمایی می کرد

شهر استانبول دو قسمت آسیایی و اروپایی داره که البته ما تو قسمت اروپایی پرسه می زدیم

همه چیز برام جذابیت خاصی داشت و اون روز ؛آغازی بود بر پیاده روی های طولانی ما

تو مسیر مون از یه مسجد زیبا بازدید کردیم به اسم بایزید که واقعا تفاوت زیاد معماری ترکیه رو با معماری ما نشون میداد؛و البته این مسجد در مقابل مساجدی مثل سلطان احمد یا همون blue mosque،و مسجدی به زیبایی و قدمت ایاصوفیه که بعد از اون دیدیم حرفی برای گفتن نداشت

 این دو مسجد زیبا روبروی هم بنا شدند و این بین میدونی بود که به مناسبت فصل گل لاله اونجا موسیقی ترکی به طور زنده اجرا می شد که واقعا جذابیت بی حد و حصری به فضا داده بود

شهر استانبول یکی از شهرهای دنیاست که از ساحل مدیترانه ی زیبا برخورداره و این خودش امتیاز بی نظیریه شاید به دلیل تموم این امتیازات بود که کلی اروپایی شریف اونجا رویت می شدند



ادامه دارد...










هجرت

و نوشتیم سلام

بار بستیم ز شهری که تمنای محبت در آن

مثل خاری به رگ ذهن نشست

و چنان مرغ مهاجر در باد

بال بستیم در این بام خیال

تا مگر 

زیر باران محبت

پر و بالی بزنیم

تر شود خاطرمان از هیجان احساس

بگذریم از اندوه

بگذریم از غم افکار گران

زندگی بازی هر لحظه ی ماست

زیر این بام خیال

نگذاریم به حسرت گذرد

                                                                              گندم


پ ن: وب سایتمو ترک کردم،جایی که با تموم عشق و علاقه ساختمش ولی شاید گاهی هجرت بهتر باشه